مهدی جان
بسم الله الرحمن الرحیم
مهدی جان دلمان برایت تنگ شده است
کجایی آقا؟
صدایمان را می شنوی؟
حسادت ها و کینه ها آرامش را از درون ما می رباید
سالهاست بلاتکلیفیم
سرگردانیم
حیرانیم
همه بدبختیهای عالم را از نبود شما می بینیم
آقا جان ما که قابل نیست جان عالم فدایتان کی می آیید؟
آخر مگر می شود دلیل دیگری برای دلتنگی های خودمان پیدا کنیم غیر غیبت شما؟
آقا ما یتیم و مسکین و فقیر و در راه مانده معرفت و عمل صالحیم چرا با دستان کریمانه ات راه نجات مارا به در خانه دلمان نمی آوری؟
مگر شما وارث علی علیه السلام و ابا عبدالله نیستید؟
مگر سیره ایشان برای شما هم حجت نیست؟
آقا جان همه می گویند آیینه شو جمال پری طلعتان طلب جاروب زن خانه را پس میهمان طلب
اما من میگویم مگر ادم بیمار ناتوان فقیر می تواند چنین کاری بکند؟
ما که ذاتمان فقیر است و چیزی در چنته وجودمان نیست چگون بدون مدد و یاری شما کاری بکنیم؟
آقا بیا که همه روزمان همچون عصر جمعه شده است دلمان هر روز را جمعه می پندارد و از دلتنگی دیگر توانی برای کاری نمانده است
آقا جان در این دنیای پر از مشغله و برنامه و کار و ...........سلیقه ها و عقاید و روشهای مختلف من مانده ام با کاسه چه کنم از کجا شروع بکنم .......
آقا بیا و این خسته دلان را یاوری کن
معجزه نمی خواهم
معرفت نمی خواهم
سیر نمی خواهم کمال نمی خواهم
شما را می خواهم
خود خود خودتان را
لایق نیستم شما که بزرگوارید
گنهکارم شما که غفارید
ناچیزم شما که رحمن و رحیمید
من از همه چیز کم دارم و شما از همه چیز بی نیاز
آقا دلمان برایت تنگ شده است یا بیا یا ما را هم با خود ببر که جاماندن از این قافله کار ما نیست دیگر